هلیا  جونهلیا جون12 سالگیت مبارک
رونیا جونرونیا جون، تا این لحظه: 9 سال و 19 روز سن داره

هلیا خورشید زندگیمون

بیست و پنج ماهگی نازگل

عزیزم دختر شیرین زبونم داری جلو چشام بزرگ میشی و من شاهدلحظات ناب زندگی تو هستم . هر روز که میگذره من حس مادری رو که شیرین ترین حس دنیاست باتو تجربه میکنم از اینکه مادر یه دختر شیرینی مثل تو هستم هزاران بار خدارو شکر میکنم که منو لایق مادر شدن دونست و همیشه برای اونایی آرزوی یکی مثل تورو دارن دعا میکنم خداوند هر چه سریعتر مراد دلشونو بده . دیگه بگم واسه خودت خانمی شدی سوره حمد و تو حید رو قشنگ بلدی بخونی و عاشق قرآن خوندن شدی الهی مامان فدای تو دختر خانمم برم صدای اذان هم که میشنوی میگی مامان بریم نمازمونو بخونیم از بس چادر دوست داشتی یه جادر سفید واست دوختم انقدم نازو معصوم میشی باهاش که ادم میخاد بخورتت. همچنان عاش...
23 مرداد 1393

هلیا جون وطبیعت کوهپایه

دختر نازم هلیای عزیزم جمعه از اونجا که شما عاشق طبیعت و آب بازی هستی و همیشه به گردش بیرون میگی دریا مسافرت جنگل پشت سر هم این سه تا کلمه رو تکرار میکنی الهی مامان قربونت بره ما هم تصمیم گرفتیم بریم کوهپایه که جای خیلی خوش آب و هوایی هست هم هوایی تازه کنیم هم شما بازی کنی شما هم تا اونجا که میتونستی بازی کردی یه چشمه آب اونجا بود شما از اونجا تکون  نمیخوردی همش تو آب بودی ما هم گذاشتیم هر چی دلت میخاد بازی کنی آب خنکی هم بود ولی شما عین خیالت نبود فقط آب بازی میکردی الهام جون و دایی رضا هم بودن دیگه با وجود اونها دیگه حسابی بهت خوش گذشت. ...
13 مرداد 1393

هلیا جون و تعطیلات عید فطر

عزیز دلم دختر نازم عاشق پارک و بازی هستی تازگیا هم که بریم پارک با اینکه میذاریم انقد بازی میکنی تا خسته میشی ولی باز هم با گریه باید بیاریمت اصلا راضی نمیشی عاشق تاب هستی میخای خودت از اول رو تاب بشینی دوست نداری بیای پایین تا بقیه هم بازی کنن یعنی آخرش گریه است الهی مامان فدات شه خوب نمیشه که همش شما بشینی تو این چند روز شما همش میگفتی پارک و تاب تاب عباسی بعدشم الهی قربونت برم که خسته میشی میگی بستینی و بعدشم میگی بریم پیتاز سانینیچ بخوریم یعنی عاشق فست فودی ما اصلا سوسیس کالباس تو خونه نمیخوریم بیرون هم سعی میکنیم فست فود میخوریم سوسیس مکالباس نباشه معمولا پیتزا قارچ و مرغ میخوری تو هم عاشقشی ولی باز هم من نگران شما...
9 مرداد 1393

دومین افطاری به مناسبت پاگشا دایی رضا و الهام جون

عزیزم دختر نازم دیشب چهارشنبه شب مهمون داشتیم اونم چه مهمونایی تو عاشقشونی الهی قربونت برم یعنی عاشقیا چون وقتی مهمونامون اومدن انقد ذوق کرده بودی خوشحال بودی همش بازی میکردی شعر میخوندی چون تو خیلی دایی رضا و الهام جونو دوست داری همش میخندیدی شاد بودی دایی رضا هم خیلی دوست داره و بهت محبت میکنه با اینکه دایی بنده هست ولی اندازه دایی های خودت دوست داره شایدم بیشتر کلا تو دختری هستی خودتو تو دل همه جا میکنی الهی مامان فدات بشه همش میرفتی صورت الهام جونو تو دستات میگرفتی بهش میبگفتی دوست دارم دایی رضا رو هم همینطور مادربزرگ و پدربزرگ مامان هم که بودن اونا هم تو نتیجه اولشونی خیلی دوست دارن همش میبوسنت کلا تو سوگلی خانواده ای خدایی همه خیل...
2 مرداد 1393
1